تــَمام هوا را بو می
کشم
چشم می دوزم زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم:
" هــــیس...
می خواهم رد نفس هایش به گوش برسد..."
اما... گوشم درد می گیرد از ایـن همـہ بی صدایی
دل تنگی هآیم را مچاله مـی کنم و
پرت می کنم سمت آسمان
دلواپس تو مـی شوم که کجای قصه مان سکوت کرده ای
که تو را نمـی شنوم !!!