خواب هم درراحتم نمی گذارے ،بی خبر می آیے ،صدایم می کنے …تا چشم باز میکنم ، باز نیستے !
فاجعه رفتن او
چیزی را تکان نداد
من هنوزم چای میخورم،
قدم میزنم،
هستم!!!!!
اما تلخ تر...
تنها تر....
بی اعتماد تر...
گفت دیوانه وار دوستت دارم !ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم به دیوانه اعتباری نیست …
بدو بیا